رشکی آن روز که میرفت ز دنیا میگفت:
ای فلک یار مرا یار که خواهی کردن ؟
رشکی همدانی
رشکی آن روز که میرفت ز دنیا میگفت:
ای فلک یار مرا یار که خواهی کردن ؟
رشکی همدانی
«رشکی» آن روز که میرفت ز دنیا، میگفت:
«ای فلک، یار مرا یارِ که خواهی کردن؟»
رشکی همدانی
قاصد که تو را دید ندارد خبر از خود
دیگر به منِ زار که آرد خبر از تو ؟
رشکی همدانی
دزدیده نگاهی سوی من کردی و مُردم
کایا ز نگه کردن پنهان چه غرض بود؟
رشکی همدانی
آخر به هیچ، خاطرش آزرده شد ز من
ای دل ببین که طالع دشمن چه میکند
رشکی همدانی