لیست شاعران
مجموعه اشعار عاشقانه اجتماعی

مرا به سوی تو جز عشق بی حساب مباد


مرا به سوی تو جز عشق بی حساب مباد

چرا که ماحصل رنج بی حساب منی

 

حسین منزوی



افسانه ها میدان عشاق بزرگند


افسانه‌ها میدان عشاق بزرگند

ما عاشقان کوچک بی‌داستانیم

 

حسین منزوی



جز همین در به در دشت و صحاری بودن


جز همین در به در دشت و صحاری بودن

ما به جایی نرسیدیم ز جاری بودن

 

حسین منزوی



من عاشق خود توام ای عشق و هر زمان


من عاشق خود توام ای عشق و هر زمان

نامی زنانه بر تو نهادم بهانه را

 

حسین منزوی



پله ها در پیش رویم یک به یک دیوار شد


پله‌ها در پیش رویم یک به یک دیوار شد

زیر هر سقفی که رفتم بر سرم آوار شد

 

خرق عادت کردم اما بر علیه خویشتن

تا به گرد گردنم پیچد، عصایم مار شد

 

اژدهای خفته‌ای بود آن زمین استوار

زیر پایم ناگه از خواب قرون بیدار شد

 

مرغ دست‌آموز خوش‌خوان کرکسی شد لاشه‌خوار

و آن غزل خانگی برگشت و گرگی هار شد

 

گل فراموشی و هر گلبانگ خاموشی گرفت

بس که در گلشن شبیخون خزان تکرار شد

 

تا بیاویزند از اینان آرزوهای مرا

جا به جا در باغ ویران هر درختی دار شد

 

زندگی با تو چه کرد ای عاشق شاعر مگر ؟

کان دل پر آرزو از آرزو بیزار شد

 

بسته خواهد ماند این در همچنان تا جاودان

گر چه بر وی کوبه‌های مشتمان رگبار شد

 

زهره‌ی سقراط با ما نیست رویاروی مرگ

ورنه جام روزگار از شوکران سرشار شد

 

حسین منزوی



از زمزمه دلتنگیم از همهمه بیزاریم


از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بیزاریم

نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم

 

آوار پریشانی است رو سوی که بگریزیم ؟

هنگامه‌ی حیرانی است خود را به که بسپاریم ؟

 

تشویش هزار «آیا»، وسواس هزار «اما»

کوریم و نمی‌بینیم ورنه همه بیماریم

 

دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته است

امروز که صف در صف خشکیده و بی باریم

 

دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را

تیغیم و نمی‌بریم، ابریم و نمی‌باریم

 

ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب

گفتند که بیدارید، گفتیم که بیداریم

 

من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته

امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم

 

حسین منزوی



درون آینه ی روبرو چه می بینی ؟


درون آینه‌ی روبرو چه می‌بینی ؟

تو ترجمان جهانی بگو چه می‌بینی ؟

 

تویی برابر تو ، چشم در برابر چشم

در آن دو چشم پر از گفت و گو چه می‌بینی ؟

 

تو هم شراب خودی هم شرابخواره‌ی خود

سوای خون دلت در سبو چه می‌بینی ؟

 

به چشم واسطه در خویشتن که گم شده‌ای

میان همهمه و های و هو چه می‌بینی ؟

 

به دار سوخته این نیم‌سوز عشق و امید

که سوخت در شرر آرزو چه می‌بینی ؟

 

در آن گلوله‌ی آتش گرفته‌ای که دل است

و باد می‌بردش سو به سو چه می‌بینی ؟

 

حسین منزوی



دریای شور انگیز چشمان تو زیباست


دریای شور انگیز چشمان تو زیباست

آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست

 

حسین منزوی



چون موریانه بیشه ی ما را ز ریشه خورد


چون موریانه بیشه‌ی ما را ز ریشه خورد

کاری که کرد تفرقه با ما تبر نکرد

 

حسین منزوی