حساب میبرم از کمترین نشان عتابش
خدا گواه که میترسم از حساب و کتابش
درست نیست که در پیش چشم جمع بگویم
چه کرده با دل من لحن سرد و خشک خطابش
خشونتی است سکوتش، علامتی است نگاهش
که ماشه را نکشیده ولی پر است خشابش
معلمی که ز ما هر چه دیده هیچ نگفته
علامتی زده در دفتر حضور و غیابش
دوباره هول و ولایی، دوباره بیم بلایی
که مردمان بلاکش ندیدهاند به خوابش
چه حاجت است به توجیه، عذر خواه و رها شو
بهانههای پیاپی نمیکنند مجابش
بگو به عشق میانجیگری کند به شفاعت
بلور قند ببندد میانهی شکرآبش
سمانه کهربائیان
4 می 2017