چو گل ز دست تو جیب دریدهای دارم
چو لاله دامن در خون کشیدهای دارم
به حفظ جان بلادیده سعی من بی جاست
که پاس خرمن آفت رسیدهای دارم
نسیم عیش، کجا بشکفد بهار مرا ؟
که همچو لاله دل داغدیدهای دارم
مرا ز مردم نا اهل چشم مردمی است
امید میوه ز شاخ بریدهای دارم
کجاست عشق جگرسوز اضطراب انگیز ؟
که من به سینه دل آرمیدهای دارم
صفا و گرمی جانم از آن بود که چو شمع
شرار آهی و خوناب دیدهای دارم
مرا چگونه بود تاب آشنایی خلق ؟
که چون رهی دل از خود رمیدهای دارم
رهی معیری
8 مارس 2017