ساعتی نیست که در شهر گرفتاری نیست
شهر غارت شده و نعرهی عیاری نیست
نه زلیخا و عزیزی، نه ترنجی، نه کسی
یوسف از چاه برون آمده، بازاری نیست
حسن، آنست که در صورت بسیاری هست
عشق، چیزی است که در چنتهی بسیاری نیست
نه مغول، دست کشیده است ز خونخواری خویش
مو به مو گشته ولی گردن عطاری نیست
شیخ ما گشت پی آدم و در شهر نبود
گشتهایم از همه سو اینهمه را، آری نیست
در قطاریم و به مقصد نگران، ناچاریم
کوه میریزد و دهقان فداکاری نیست
کاش آزادتر از خاک بیابان بودیم
خرم آن باغ که در چنبر دیواری نیست
حسین جنتی
9 جولای 2015