در گردن هزار تمنا فکندهای
ای شیخ شهر، دست ز دنیا کشیده را
کلیم کاشانی
کنون کز رعشهی پیری به جامم می نمیماند
چه حاصل گر دهد دوران، شراب کامرانی را؟
کلیم کاشانی
من که در دام آمدم، نه از فریب دانه بود
غیرتم نگذاشت در دام تو بینم دانه را
کلیم کاشانی
چنین که دیدن وضع زمانه جانکاه است
به دیده هر چه غبار است، توتیای من است
کلیم کاشانی
کم خریداری برای ما هنر باشد نه عیب
کی توان بهر کسادی طعنه بر گوهر زدن ؟
کلیم کاشانی
نجات غرقهی بحر تعلق آسان نیست
مگر به تختهی تابوت بر کنار افتد
کلیم کاشانی
آواز آب، غم ز دلم میبرد کلیم
بی های های گریه دلم وا نمیشود
کلیم کاشانی
ای که احوال دل غمدیده میپرسی که چیست
چیست حال یک هدف با تیر جور عالمی ؟
کلیم کاشانی
گاهی به غلط هم سوی مقصود نرفتیم
گویی ره آوارگیم راهبری داشت
کلیم کاشانی
بیکسانیم، گذاری به سر ما که کند ؟
مگر از گریه گهی بگذرد آب از سر ما
کلیم کاشانی
متاع خانهی دل آنچنان به یغما رفت
دری نماند که بر روی دشمنان بندیم
کلیم کاشانی
به جز تو کز دل بیچاره صبر میطلبی
کسی نگفته به بسمل که بال و پر نزند
کلیم کاشانی
موشکافیها در آن اندام زیبا کردهام
تا کمر را از میان زلف پیدا کردهام
کلیم کاشانی