ما به نظم تو خطایی نگرفتیم ای شعر !
تو هم آداب پریشانی ما را بپذیر
فاضل نظری
ما به نظم تو خطایی نگرفتیم ای شعر !
تو هم آداب پریشانی ما را بپذیر
فاضل نظری
ای زخم کهنهای که دهان باز کردهای
چون دیگران بخند به غمهای ما تو هم
فاضل نظری
هرگز دو لفظ را مترادف گمان مکن
جایی که عشق نیست، جدایی فراق نیست
فاضل نظری
عشق میبازم که غیر از باختن در عشق نیست
در نبردی این چنین هر کس به خاک افتاد برد
فاضل نظری
قاصدکهای پریشان را که با خود باد برد
با خودم گفت مرا هم میتوان از یاد برد
فاضل نظری
بعد از این در دل من، شوق رهایی هم نیست
این هم از عاقبت از قفس آزاد شدن
فاضل نظری
در تقلای عبادت غافل از مقصد شدیم
از سفر واداشت ما را توشهی سنگین ما
فاضل نظری
از رستم پیروز همین بس که بپرسند :
از کشتن سهراب به تهمینه چه گفتی ؟
فاضل نظری
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمیبینم
بر این تکرار در تکرار، پایانی نمیبینم
فاضل نظری
از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم
خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم
فاضل نظری
نه حرف عقل بزن با کسی، نه لاف جنون
که هر کجا خبری هست، ادعایی نیست
فاضل نظری