به وقت بوسه خوش آید گرفتن ذقنت
که لب به دست نیاید ز تنگی دهنت
شهیدی قمی
به وقت بوسه خوش آید گرفتن ذقنت
که لب به دست نیاید ز تنگی دهنت
شهیدی قمی
خوش آن شبی که در آغوش گیرمش تا روز
به زیر پهلوی او دست من به خواب رود
شهیدی قمی
خوش آن زمان که نکویان کنند غارت شهر
مرا تو گیری و گویی که این اسیر من است
شهیدی قمی
حسدم کشد که ترسم ز پیاش دویده باشد
به رهش، به روی هر کس چو عرق دویده بینم
شهیدی قمی