زندگانی بلوغ بی یاری است
رفته رفته غریب خواهی شد
محمد سهرابی
یاغی نیام، ترحمی ای پادشاه حسن
گردن کشیدهام که تماشا کنم تو را
محمد سهرابی
حدیث عشق شنیدن کم از شهادت نیست
سخن بگو و بفرما کفن کنند مرا
محمد سهرابی
یک مصرع است حاصل عمری که داشتم
یار آمد و گرفت و به بندم کشید و رفت
محمد سهرابی
کیفیت بیچارگیام پیش تو این است :
در محضر ارباب غزل، شعر سپیدم
محمد سهرابی
بر گردنم نمانده ز خمخانه هیچ حق
یک استکان زدم، دو سه دریا گریستم
محمد سهرابی
ما رونق کسادیم در چارسوق عالم
جنس بدون دکان، دکان بی متاعیم
محمد سهرابی
ترسم شرابخانهی جنت به وی دهند
معنی ز بس به ابروی مستان نماز کرد
محمد سهرابی
فرمود کشتهات را در مسلخم ببینم
نفرین حوالتم کرد اما دعا شنیدم
محمد سهرابی
در ساحت بلندش پامال جلوهاش باش
این نکته را به بزمش من از حنا شنیدم
محمد سهرابی
ترسم مجال گریه نیابم به روز حشر
امروز هم به نیت فردا گریستم
محمد سهرابی
خواستم شرح کنم با تو دل خونین را
جگرم در دهن آمد که مرا نیز بگو
محمد سهرابی
شدت غفلت ما بود که مقصد زایید
همهی راه طلب بود نمیدانستیم
محمد سهرابی