لیست شاعران
مجموعه اشعار عاشقانه اجتماعی

روزگاری است که سودازده روی توام


روزگاری است که سودازده‌ی روی توام

خوابگه نیست مگر خاک سر کوی توام

 

به دو چشم تو که شوریده‌تر از بخت من است

که به روی تو من آشفته‌تر از موی توام

 

نقدِ هر عمر که در کیسه‌ی پندارم بود

کمتر از هیچ برآمد به ترازوی توام

 

همدمی نیست که گوید سخنی پیش منت

محرمی نیست که آرد خبری سوی توام

 

دست مرگم نکَند میخ سراپرده‌ی عمر

گر سعادت بزند خیمه به پهلوی توام

 

عاشق از تیر اجل روی نگرداند و من

لیک ترسم که بدوزد نظر از روی توام

 

گر بخوانی و برانی به چه خواهم برگشت

که گرم تیغ زنی بنده‌ی بازوی توام

 

لاجرم خلق جهانند مرید سخنم

که ریاضت‌کش محراب دو ابروی توام

 

سعدی از پرده‌ی عشاق چه خوش می‌گوید

تُرک من پرده برانداز که هندوی توام

 

سعدی



در این روش که تویی بر هزار چون سعدی


در این روش که تویی بر هزار چون سعدی

جفا و جور توانی ولی مکن یارا

 

سعدی



به خنده گفت که من شمع جمعم ای سعدی


به خنده گفت که من شمع جمعم ای سعدی

مرا از آن چه که پروانه خویشتن بکشد

 

سعدی



هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی


هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی

الا بر آن که دارد با دلبری وصالی

 

دانی کدام دولت در وصف می‌نیاید؟

چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی

 

خرم تنی که محبوب از در فرازش آید

چون رزق نیک‌بختان بی محنت سوالی

 

همچون دو مغز بادام اندر یکی خزینه

با هم گرفته انسی وز دیگران ملالی

 

دانی کدام جاهل بر حال ما بخندد؟

کو را نبوده باشد در عمر خویش حالی

 

بعد از حبیب بر من نگذشت جز خیالی

وز پیکر ضعیفم نگذاشت جز خیالی

 

اول که گوی بردی من بودمی به دانش

گر سودمند بودی بی دولت احتیالی

 

سال وصال با او یک روز بود گویی

و اکنون در انتظارش روزی به قدر سالی

 

ایام را به ماهی یک شب هلال باشد

وان ماه دلستان را هر ابرویی هلالی

 

صوفی نظر نبازد جز با چنین حریفی

سعدی غزل نگوید جز بر چنین غزالی

 

سعدی



دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست


دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست

تا ندانند حریفان که تو منظور منی

 

سعدی



ای در دل ریش من مهرت چو روان در تن


ای در دل ریش من، مهرت چو روان در تن

آخر ز دعاگویی یاد آر به دشنامی

 

سعدی



همراه من مباش که غیرت برند خلق


همراه من مباش که غیرت برند خلق

در دست مفلسی چو ببینند گوهری

 

سعدی



ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا


ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا

حلوا به کسی ده که محبت نچشیده است

 

سعدی



ما را سر باغ و بوستان نیست


ما را سر باغ و بوستان نیست

هر جا که تویی تفرج آن جاست

 

سعدی



ای خردمند که گفتی نکنم چشم به خوبان


ای خردمند که گفتی نکنم چشم به خوبان

به چه کار آیدت آن دل که به جانان نسپاری ؟

 

سعدی



هر کسی را هوسی در سر و کاری در پیش


هر کسی را هوسی در سر و کاری در پیش

من بی کار گرفتار هوای دل خویش

 

سعدی



گر واسطه سخن نبودی


گر واسطه‌ی سخن نبودی

در وهم نیامدی دهانت

 

سعدی



بی یاد تو نیستم زمانی


بی یاد تو نیستم زمانی

تا یاد کنم دگر زمانت

 

سعدی



با آن که تو مهر کس نداری


با آن که تو مهر کس نداری

کس نیست که نیست مهربانت

 

سعدی



دل دردمند ما را که اسیر توست یارا


دل دردمند ما را که اسیر توست یارا

به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی

 

سعدی