خموشی را زبان دادم، ادب را بی حیا کردم
به جانان هر چه بادا باد، عرض مدعا کردم
لبش کز نازکی بار تبسم بر نمیدارد
به خون غلتم که امروزش به دشنام آشنا کردم
نوید کشتنم دادی و مردم ز انتظار آخر
تو کردی وعدهی نامهربانی، من وفا کردم
خدنگ جذبهی توفیق امشب در کمانم بود
غزالش در نظر بسیار خوب آمد، خطا کردم
چه عشرت در جنان کردم من بی خانمان، ناظم
دمی آبی اگر خوردم، چو دریا گریهها کردم
ناظم هروی