شب به شب آغوش تنگت پیلهی پروانههاست
گرمی لبخندهایت قسمت بیگانههاست
راویان آن قدر از تو قصهها گفتند تا
واقعیت یافت آخر آن چه در افسانههاست
ماهی ، اما سهم من از دیدنت آشفتگیست
نیمه شب آواز خواندن عادت دیوانههاست
گر چه پنهان کردهای در خاکدان غم مرا
قد کشیدن در هوای نور ، رسم دانههاست
هر که حتی دیر آمد ، زود رفت از خاطرات
فرصت محدود ، قانون مسافرخانههاست
سفرهات را پهن کن ای مرگ ! با تو زندگی
دور هم بودن به صرف بهترین صبحانههاست
کبری موسوی