لیست شاعران
مجموعه اشعار عاشقانه اجتماعی

من با خزان خزیده تب رنگ و بو ندارم


من با خزان خزیده، تب رنگ و بو ندارم

من روز مرگ دیده، شب آرزو ندارم

 

تو چه خواندی از خطوطم ؟ دو سه صفحه‌ای سکوتم

به چه گوش می‌سپاری ؟ سر گفتگو ندارم

 

همه گونه رد دردم، همه سویه خط خنجر

همه زخمی‌ام از این روست که پشت و رو ندارم

 

چه سلاح و چند پرچم ؟ اگر از قبیله‌ی غم

دو هزار لشکر آید، دو سه جنگجو ندارم

 

برو آی بخت رنگین، سر جنگ و نفرت و کین

همه دیده‌اند داری، تو بیا بگو ندارم

 

به چه می‌دهی امیدم ؟ که من از همه بریدم

بگذار تا بگریم، غم آبرو ندارم

 

شب در حصارم اما، همه انتظارم اما

غم عشق دارم اما، گله‌ای از او ندارم

 

مرتضی لطفی



از سوز و ساز و حسرت و از داغ دل پرم


از سوز و ساز و حسرت و از داغ دل پرم

محزون‌تر از کمانچه‌ی کیهان کلهرم

 

داغم چنان که شعله‌ی فریاد و دود داد

پنهان نمی‌شود به قبای تظاهرم

 

آبم ولی به آتش خود نیستم جواب

نانم ولی به سفره‌ی خود، سخت آجرم

 

شعرم که جز به روز سرودن نمی‌رسم

بغضم که جز به درد شکستن نمی‌خورم

 

نفرین به من که خلق، مرا رشته‌های مهر

یک یک بریده‌اند، ولی من نمی‌برم

 

من مثل اشک، منتظر پلک هم زدن

مثل حباب منتظر یک تلنگرم

 

مرتضی لطفی



ساده بودیم و دعا را کارگر پنداشتیم


ساده بودیم و دعا را کارگر پنداشتیم

دست و بال بسته‌ای را بال و پر پنداشتیم

 

کاروانی از اسیرانیم و از خوش باوری

ذلت و زنجیر را زاد سفر پنداشتیم

 

چشم گرگی برق زد از دور، گفتیمش چراغ

سایه‌ای افتاد بر دیوار، در پنداشتیم

 

جرأت بی‌مورد خود را جنم نامیده‌ایم

کوره‌ی خودسوزی خود را جگر پنداشتیم

 

سنگ جهلی بر چراغ دین و دانش کوفتیم

عیب و عار خویش را حسن و هنر پنداشتیم

 

در به روی صبح شادی بسته‌ایم و ای دریغ

زندگی را شامگاهی مستمر پنداشتیم

 

مرتضی لطفی