خرابم قهوهچی، قلیان برایم بار کن لطفاً
سریاش را پر از سوغاتی خوانسار کن لطفاً
بخوان آوازخوان، دارد دلم آرام میگیرد
بزن تار و همین تصنیف را تکرار کن لطفاً
شش و هشتی بزن، شادم کن امشب سخت غمگینم
بخوان، آزادم از این بغض لاکردار کن لطفاً
غریبم قهوهچی اما گمان کن اهل این شهرم
به رسم مشتریهای خودت رفتار کن لطفاً
بگو تا غربت بعدی، چه مدت راه باید رفت
اگر دور است قربانت، نگو، انکار کن لطفاً
مرا امشب اگر رفتم که هیچ، اما اگر ماندم
کمی مانده به هنگام اذان بیدار کن لطفاً
عجب قلیان خوشکامی، چه آهنگی، خوشم آمد
بیا مشتی، یکی دیگر برایم بار کن لطفاً
مجتبی سپید