به دست لفظ به معنا شدن نمیگنجم
سکوت آهم و در صد سخن نمیگنجم
مدام در سفر از خویشتن به خویشتنم
هزار روحم و در یک بدن نمیگنجم
ضمیر مشترکم، آنچنان که خود پیداست
که در حصار تو و ما و من نمیگنجم
تن است شیشه و جان عطر و عمر شیشهی عطر
چو عمر در قفس جان و تن نمیگنجم
ز شوق با تو یکی بودن آنچنان مستم
که در کنار تو در پیرهن نمیگنجم
به سر هوای تو میپرورم که مثل حباب
اگر چه هیچم، در خویشتن نمیگنجم
فاضل نظری