لیست شاعران
مجموعه اشعار عاشقانه اجتماعی

به دست لفظ به معنا شدن نمی گنجم


به دست لفظ به معنا شدن نمی‌گنجم

سکوت آهم و در صد سخن نمی‌گنجم

 

مدام در سفر از خویشتن به خویشتنم

هزار روحم و در یک بدن نمی‌گنجم

 

ضمیر مشترکم، آنچنان که خود پیداست

که در حصار تو و ما و من نمی‌گنجم

 

تن است شیشه و جان عطر و عمر شیشه‌ی عطر

چو عمر در قفس جان و تن نمی‌گنجم

 

ز شوق با تو یکی بودن آنچنان مستم

که در کنار تو در پیرهن نمی‌گنجم

 

به سر هوای تو می‌پرورم که مثل حباب

اگر چه هیچم، در خویشتن نمی‌گنجم

 

فاضل نظری



میخرامد غزلی تازه در اندیشه ما


می‌خرامد غزلی تازه در اندیشه‌ی ما

شاید آهوی تو رد می‌شود از بیشه‌ی ما

 

دانه‌ی سرخ اناریم و نگه داشته‌اند

دل چون سنگ تو را در دل چون شیشه‌ی ما

 

اگر از کشته‌ی خود نام و نشان می‌پرسی

عاشقی شیوه‌ی ما بود و جنون پیشه‌ی ما

 

سرنوشت تو هم ای عشق ! فراموشی بود

حک نمی‌کرد اگر نام تو را تیشه‌ی ما

 

ما دو سرویم، در آغوش هم افتاده به خاک

چشم بگشا که گره خورده به هم ریشه‌ی ما

 

فاضل نظری



این رقص موج زلف خروشنده تو نیست


این رقص موج زلف خروشنده‌ی تو نیست

این سیب سرخ ساختگی، خنده‌ی تو نیست

 

ای حسنت از تکلف آرایه بی نیاز

اغراق، صنعتی است که زیبنده‌ی تو نیست

 

در فکر دلبری ز من بینوا مباش

صیدی چنین حقیر، برازنده‌ی تو نیست

 

شب‌ها مه‌گرفته‌ی مرداب بخت من

ای ماه ! جای رقص درخشنده‌ی تو نیست

 

گمراهی مرا به حساب تو می‌نهند

این کسر شأن چشم فریبنده‌ی تو نیست

 

ای عمر ! چیستی که به هر حال عاقبت

جز حسرت گذشته در آینده‌ی تو نیست

 

فاضل نظری



شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی است


شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی است

که آنچه در سر من نیست بیم رسوایی است

 

چه غم که خلق به حسن تو عیب می‌گیرند

همیشه زخم زبان خون‌بهای زیبایی است

 

اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب

که آبشارم و افتادنم تماشایی است

 

شباهت تو و من هر چه بود ثابت کرد

که فصل مشترک عشق و عقل، تنهایی است

 

کنون اگر چه کویرم، هنوز در سر من

صدای پر زدن مرغ‌های دریایی است

 

فاضل نظری



از باغ میبرند چراغانی ات کنند


از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند

تا کاج جشن‌های زمستانی‌ات کنند

 

پوشانده‌اند صبح تو را ابرهای تار

تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند

 

یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند

این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند

 

ای گل گمان مبر به شب جشن می‌روی

شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند

 

یک نقطه بیش فرق رجیم و رحیم نیست

از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند

 

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

گاهی بهانه‌ایست که قربانی‌ات کنند

 

فاضل نظری



مپرس حال مرا روزگار یارم نیست


مپرس حال مرا، روزگار یارم نیست

جهنمی شده‌ام، هیچ کس کنارم نیست

 

نهال بودم و در حسرت بهار، ولی

درخت می‌شوم و شوق برگ و بارم نیست

 

به این نتیجه رسیدم که سجده کردن من

به جز مبارزه با آفریدگارم نیست

 

مرا ز عشق مگویید، عشق گمشده‌ای است

که هر چه هست ندارم، که هر چه دارم نیست

 

شبی به لطف بیا بر مزار من، شاید

بروید آن گل سرخی که بر مزارم نیست

 

فاضل نظری



موج عشق تو اگر شعله به دلها بکشد


موج عشق تو اگر شعله به دل‌ها بکشد

رود را از جگر کوه به دریا بکشد

 

گیسوان تو شبیه است به شب، اما نه

شب که اینقدر نباید به درازا بکشد

 

خود شناسی قدم اول عاشق شدن است

وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد

 

عقل یک دل شده با عشق فقط می‌ترسم

هم به حاشا بکشد، هم به تماشا بکشد

 

زخمی کینه‌ی من، این تو و این سینه‌ی من

من خودم خواسته‌ام کار به اینجا بکشد

 

یکی از ما دو نفر کشته به دست دگری است

وای اگر کار من و عشق به فردا بکشد

 

فاضل نظری



مباش آرام حتی گر نشان از گردبادی نیست


مباش آرام حتی گر نشان از گردبادی نیست

به این صحرا که من می‌آیم از آن، اعتمادی نیست

 

به دنبال چه می‌گردند مردم در شبستان‌ها

در این مسجد که من دیدم چراغ اعتقادی نیست

 

نه تنها غم، سلامت باد گفتن‌های مستان هم

گواهی می‌دهند دنیای ما دنیای شادی نیست

 

چرا بی عشق سر بر سجده‌ی تسلیم بگذارم

نمی‌خوانم نمازی را که در آن از تو یادی نیست

 

کنار بسترم بنشین و دستم را بگیر ای عشق

برای آخرین سوگندها وقت زیادی نیست

 

مرا با چشم‌های بسته از پل بگذران ای دوست

تو وقتی با منی دیگر مرا بیم معادی نیست

 

فاضل نظری