با یاد شانههای تو سر آفریده است
ایزد چقدر شانه به سر آفریده است
معجون سرنوشت مرا با سرشت تو
بی شک به شکل شیر و شکر آفریده است
پای مرا برای دویدن به سوی تو
پای تو را برای سفر آفریده است
لبخند را به روی لبانت چه پایدار
اخم تو را چه زود گذر آفریده است
هر چیز را که یک سر سوزن شبیه توست
خوب آفریده است، اگر آفریده است
تا چشم شور بر تو نیفتد هر آینه
آیینه را بدون نظر آفریده است
چون قید ریشه، مانع پرواز میشود
پروانه را بدون پدر آفریده است
میخواست کوره در دل انسان بنا کند
مقدور چون نبود، جگر آفریده است
غیر از تحمل سر پر شور دوست، نیست
باری که روی شانهی هر آفریده است
غلامرضا طریقی