لیست شاعران
مجموعه اشعار عاشقانه اجتماعی

ای کشتگان پیش از من آیین بی قراری چیست


ای کشتگان پیش‌از من! آیین بی‌قراری چیست؟

چون بگذرد عذاب از حد، حدّ فغان و زاری چیست؟

 

لب‌تشنگان بی‌تابیم، ساقی بخیل و می مفقود

چون رخصت صبوحی نیست پس چارۀ خماری چیست؟

 

ابری گران و گریانم امّا نَمی نمی‌بارم

بر سنگلاخ لم‌یزرع تأثیر آبیاری چیست؟

 

هر روز سنگ غلتانی از کوه می‌برم بالا

می‌افتد و نمی‌فهمم مقصود بردباری چیست

 

دیوانه‌ام که در صحرا از لاله‌ها نمی‌پرسم

انگیزۀ شکوفیدن در باد نوبهاری چیست

 

ای ضربه‌های بی‌قوّت! از جان من چه می‌خواهید؟

از پای اگر نیندازد پس کار زخم کاری چیست؟

 

ای کهنه‌نوشِ شورانگیز! مدهوشِ بادۀ پرهیز!

نومی‌خوران نمی‌دانند آداب می‌گساری چیست!

 

سمانه کهربائیان



حساب میبرم از کمترین نشان عتابش


حساب می‌برم از کمترین نشان عتابش

خدا گواه که می‌ترسم از حساب و کتابش

 

درست نیست که در پیش چشم جمع بگویم

چه کرده با دل من لحن سرد و خشک خطابش

 

خشونتی است سکوتش، علامتی است نگاهش

که ماشه را نکشیده ولی پر است خشابش

 

معلمی که ز ما هر چه دیده هیچ نگفته

علامتی زده در دفتر حضور و غیابش

 

دوباره هول و ولایی، دوباره بیم بلایی

که مردمان بلاکش ندیده‌اند به خوابش

 

چه حاجت است به توجیه، عذر خواه و رها شو

بهانه‌های پیاپی نمی‌کنند مجابش

 

بگو به عشق میانجی‌گری کند به شفاعت

بلور قند ببندد میانه‌ی شکرآبش

 

سمانه کهربائیان



ز قله رد شده افتاده در سرازیری


ز قله رد شده افتاده در سرازیری

جوان تازه رسیده به وادی پیری

 

که ایستاده و پرسیده از خودش ناگاه:

چقدر دربدری، اضطراب، درگیری ؟

 

تو آفتابه‌ی خرج لحیم خواهی شد

به افتضاحی یخچال‌های تعمیری

 

دل شکسته به سالم بدل نخواهد شد

نروید از پس دندان دائمی، شیری

 

گذشت دوره‌ی اندیشه‌های سودایی

پرید خلسه‌ی بی تابی اساطیری

 

پریدی از همه‌ی خواب‌های آینده

میان لحظه‌ی اکنون، ولی به این دیری

 

نترس زندگی‌ات مال توست، راحت باش

تو مرده‌ای و از این بیشتر نمی‌میری

 

سمانه کهربائیان



التماست را ببینم زاری ات را بشنوم


التماست را ببینم زاری‌ات را بشنوم

وز خلایق قصه‌ی بیماری‌ات را بشنوم

 

روزگار شادی‌ات چون برق لامع بگذرد

ضجه‌هایت در شب دشواری‌ات را بشنوم

 

از پلیدی جامه‌ات را پاک نتوانی کنی

چون زمین‌گیران حدیث خواری‌ات را بشنوم

 

عذر نپذیرم که از نالیدنت گوشم پر است

چند باید روضه‌ی تکراری‌ات را بشنوم

 

سرنوشتت در تباهی مایه‌ی عبرت شود

حاصل یک عمر کژرفتاری‌ات را بشنوم

 

در مثل نامت نماد مردم نادان شود

در متل نقل ندانم‌کاری‌ات را بشنوم

 

«خبط خود را می‌پذیری؟» پرسمت روزی به لطف

با کمال شرمساری «آری»ات را بشنوم

 

سمانه کهرباییان



به بازجوی درون فرصت سوال مده


به بازجوی درون فرصت سوال مده

خیال سفسطه دارد، به او مجال مده

 

بدان مفتش ناپاک، جان پاک نبخش

بدان حرامی دون، بوسه‌ی حلال مده

 

همین تکیده و تنها که می‌روی خوب است

گزیده باش دلا ! تن به ابتذال مده

 

شکستگی مرضی مهلک است، محکم باش

نگاه دار غمت را و انتقال مده

 

در انتظار پذیرش نباش، بیهوده است

به این توقع مسموم پرّ و بال مده

 

به آفرین و ملامت کم و زیاد نشو

عنان صبر به فریاد قیل و قال مده

 

به احتمال طلوعی دوباره فکر نکن

یقین بدان که چنین است، احتمال مده !

 

سمانه کهرباییان