لیست شاعران
مجموعه اشعار عاشقانه اجتماعی

با خنده اگر از من بازنده گذشته


با خنده اگر از من بازنده گذشته

شادم که مرا دیده و با خنده گذشته

 

بخشیده‌ام او را به رقیب و نتوان گفت

از آنچه به روز من بخشنده گذشته

 

از دست کج رهگذر باغ، گذشتیم

سیبی اگر از شاخه‌ی ما کنده، گذشته

 

گفتیم در آینده هم از عشق توان گفت

آنقدر نگفتیم… که آینده گذشته

 

هر کس که به حال من دلباخته خندید

با خنده رسیده است و سرافکنده گذشته

 

گفتی سر تو باز بجنگم ولی افسوس

عمریست قمار از من بازنده گذشته

 

حسین زحمتکش



تا سیب گونه ات بنوازد نگاه را


تا سیب گونه‌ات بنوازد نگاه را

آدم چگونه سر نسپارد گناه را ؟

 

حالم شبیه شانه‌ی بیچاره‌ایست که

در لابلای موی تو گم کرده راه را

 

هر چند گفته‌اند که بوسیدنت خطاست

توجیه می‌کند لب تو اشتباه را

 

چشم تو بس که جاذبه دارد ، عجیب نیست

عمری خدا به دور تو گردانده ماه را

 

حالم بد است ، مثل گدایی که سالهاست

چشمش گرفته دختر یک پادشاه را

 

من در نماز غرق که باشم به غیر تو ؟!

اسمت می‌آید اشهد ان لا اله را

 

حسین زحمتکش



کسی با موج موهایت کنار آمد به غیر از من ؟


کسی با موج موهایت کنار آمد به غیر از من ؟

کسی با هستی‌اش پای قمار آمد به غیر از من ؟

 

کدامین سنگدل فکر شکار افتاد غیر از تو ؟

کدام آهو به میدان شکار آمد به غیر از من ؟

 

تمام شهر در جشن تماشای تو حاضر شد

تمام شهر آن شب در شمار آمد به غیر از من !

 

برایت ـ دست مال کاغذی ـ بودم ! ولی آیا

کسی در لحظه‌ی بغض‌ات به کار آمد به غیر از من ؟

 

مرا از جمع خاطرخواه‌ها منها کن ای حوا

تو را کافیست آدم هرچه بار آمد به غیر از من !

 

حسین زحمتکش



میگویم اما درد دل سر بسته تر بهتر


می‌گویم اما درد دل سربسته‌تر بهتر

بغض گلوی مردها نشکسته‌تر بهتر

 

وقتی که چای چشم ِ پر رنگِ تو دم باشد

مردی که پیشت می‌نشیند خسته‌تر بهتر

 

در مکتب چشمت گرفتم کاردانی را

ابروی تو هر قدر ناپیوسته‌تر بهتر

 

سخت است فتح کشوری که متحد باشد

موهای تو آشفته و صد دسته‌تر بهتر

 

از دور می‌آیی و شعرم بند می‌آید

موی تو وا باشد، دهانم بسته تر … بهتر

 

حسین زحمتکش



گرگم و در به در خصلت حیوانی خویش


گرگم و در به در خصلت حیوانی خویش

ضرر اندوختم از این همه چوپانی خویش

 

تا نفهمند خلایق که چه در سر دارم

سالیانی زده‌ام مهر به پیشانی خویش

 

منم آن ارگ ، که از خواب غرورآمیزش

چشم وا کرده سحرگاه به ویرانی خویش

 

رد شدی از بغل مسجد و حالا باید

یا بچسبیم به تو یا به مسلمانی خویش

 

گاه دین باعث دل‌سنگی ما آدم‌هاست

حاجیان رحم ندارند به قربانی خویش

 

توبه گیریم که بازست درش ، سودش چیست ؟!

من که اقرار ندارم به پشیمانی خویش !

 

مهر را پس بده ای شیخ که من بگذارم

سر بی‌حوصله بر نقطه‌ی پایانی خویش

 

حسین زحمتکش