ای بیکران سبزترین، از خزان نگو
با من بمان و هیچ زمان از زمان نگو
با من بمان و گوش کن این شعر تازه را
جان من امشب از غم و سودای نان نگو
گفتی جدایی است سرانجام عاشقی
امروز فرق میکند از باستان نگو
با این که با صدای بنان میشناسمت
این جا بمان همیشه و از کاروان نگو
از خاطرات مشترک امشب سوال کن
در خلوت شبانهام از این و آن نگو
گفتم که دوست دارمت ای سبز بیکران
گفتی خزان شده است، برو داستان نگو !
جویا معروفی