لیست شاعران
مجموعه اشعار عاشقانه اجتماعی

آن شب که تو را با دگری دیدم و رفتم


آن شب که تو را با دگری دیدم و رفتم

چون مرغ شب از داغ تو نالیدم و رفتم

 

مانند نسیمی که نداند ره خود را

دامن ز گلستان تو برچیدم و رفتم

 

یا همچو شعاعی که گریزنده و محو است

بر گوشه‌ی دیوار تو تابیدم و رفتم

 

ای کوکب تابنده‌ی دولت، تو چه دانی

کز این شب تاریک چه‌ها دیدم و رفتم

 

ای شمع که در خلوت او اشک فشانی

بر گریه‌ی بیجای تو خندیدم و رفتم

 

آن روز که دور از نگه مست تو گشتم

چون اشک تو در پای تو غلتیدم و رفتم

 

آغوش تو چون محرم راز دگری بود

پیوند دل از عشق تو ببریدم و رفتم

 

هر نغمه که برخاست از این بزم غم آلود

غیر از سخن عشق تو نشنیدم و رفتم

 

ای باد که باز است به رویت در این باغ

این خرمن گل را به تو بخشیدم و رفتم

 

ابوالحسن ورزی



رفتی از چشمم و دل محو تماشاست هنوز


رفتی از چشمم و دل محو تماشاست هنوز

عکس روی تو در این آینه پیداست هنوز

 

هر که در سینه دلی داشت به دلداری داد

دل نفرین شده‌ی ماست که تنهاست هنوز

 

در دلم عشق تو چون شمع به خلوتگه راز

در سرم شور تو چون باده به میناست هنوز

 

گر چه امروز من آیینه‌ی فردای من است

دل دیوانه در اندیشه‌ی فرداست هنوز

 

عشق آمد به دل و شور قیامت برخاست

زندگی طی شد و این معرکه برپاست هنوز

 

لب فرو بسته‌ام از شرم و زبان نگهم

پیش چشمان سخنگوی تو گویاست هنوز

 

ابوالحسن ورزی



آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود


آمد اما در نگاهش آن نوازش‌ها نبود

چشم خواب آلوده‌اش را مستی رویا نبود

 

نقش عشق و آرزو از چهره‌ی دل شسته بود

عکس شیدایی در آن آیینه‌ی سیما نبود

 

لب همان لب بود اما بوسه‌اش گرمی نداشت

دل همان دل بود اما مست و بی پروا نبود

 

در دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشت

گر چه روزی همنشین جز با من رسوا نبود

 

در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود

برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود

 

دیدم آن چشم درخشان را ولی در آن صدف

گوهر اشکی که من می‌خواستم پیدا نبود

 

بر لب لرزان من فریاد دل خاموش بود

آخر آن تنها امید جان من تنها نبود

 

جز من و او دیگری هم بود اما ای دریغ

اگه از درد دلم ز آن عشق جانفرسا نبود

 

ای نداده خوشه‌ای ز آن خرمن زیبایی‌ام

تا نبودی در کنارم، زندگی زیبا نبود

 

ابوالحسن ورزی