آن شب که تو را با دگری دیدم و رفتم
چون مرغ شب از داغ تو نالیدم و رفتم
مانند نسیمی که نداند ره خود را
دامن ز گلستان تو برچیدم و رفتم
یا همچو شعاعی که گریزنده و محو است
بر گوشهی دیوار تو تابیدم و رفتم
ای کوکب تابندهی دولت، تو چه دانی
کز این شب تاریک چهها دیدم و رفتم
ای شمع که در خلوت او اشک فشانی
بر گریهی بیجای تو خندیدم و رفتم
آن روز که دور از نگه مست تو گشتم
چون اشک تو در پای تو غلتیدم و رفتم
آغوش تو چون محرم راز دگری بود
پیوند دل از عشق تو ببریدم و رفتم
هر نغمه که برخاست از این بزم غم آلود
غیر از سخن عشق تو نشنیدم و رفتم
ای باد که باز است به رویت در این باغ
این خرمن گل را به تو بخشیدم و رفتم
ابوالحسن ورزی