بالابلند عشوهگر نقشباز من
کوتاه کرد قصهی زهد دراز من
حافظ
خموش و گوشهنشینم، مگر نگاه توام
لطیف و دورگریزی، مگر خیال منی
سیمین بهبهانی
آن کس که خریدم به دو عالم او را
صد حیف که عاقبت به هیچم بفروخت
محمد صوفی مازندرانی
کنون کز رعشهی پیری به جامم می نمیماند
چه حاصل گر دهد دوران، شراب کامرانی را؟
کلیم کاشانی
نداد بوسه و این با که میتوان گفتن؟
که تلخکامی ما ز آن دهان شیرین است
رهی معیری
افسانهی حیات، حرفی جز این نبود
یا مرگ آرزو یا آرزوی مرگ
فخرالدین مزارعی
روز وصل است تو در کشتن من تیغ مکش
که شب هجر، خیال تو مرا خواهد کشت
هلالی جغتایی
به این سستی که میبینم ز بخت نارسا بیدل
کشد نقاش مشکل هم به دامان تو دست من
بیدل دهلوی
این جور دیگر است که آزار عاشقان
چندان نمیکنی که به بیداد خو کنند
شفایی اصفهانی
بر دوش من خسته مکن دست حمایل
عاقل نکند تکیه به دیوار شکسته
ملهمی تبریزی
نفرین دگر درخور این جور ندارم
عاشق نشود هر که مرا از تو جدا کرد
حزین لاهیجی
یاغی نیام، ترحمی ای پادشاه حسن
گردن کشیدهام که تماشا کنم تو را
محمد سهرابی