در این زمان که خمارم مطیع من میباش
چو مست گشتم از آن پس در اختیار توام
مولوی
در این زمان که خمارم مطیع من میباش
چو مست گشتم از آن پس در اختیار توام
مولوی
آن یار نکوی من بگرفت گلوی من
گفتا که چه میخواهی؟ گفتم که همین خواهم
مولوی
زهی صبحی که او آید نشیند بر سر بالین
تو چشم از خواب بگشایی ببینی شاه شاهانی
مولوی
خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش
بنماند چیزش الا هوس قمار دیگر
مولوی