همچو سوزن دایم از پوشش گریزانیم ما
جامه بهر خلق میدوزیم و عریانیم ما
غنی کشمیری
همچو سوزن دایم از پوشش گریزانیم ما
جامه بهر خلق میدوزیم و عریانیم ما
غنی کشمیری
میبرد ره به کمال آدم خاکی ز سفر
میشود کاسهی گل، ساخته از گردیدن
غنی کشمیری
سر رشتهی تحریر نیفتاد به دستم
جز خط کف دست مرا دست خطی نیست
غنی کشمیری
هر حلقهی زلف تو دهانی شده از شوق
بگذار که یک بار ببوسد کف پایت
غنی کشمیری
حیف باشد در وفا کم بودن از رنگ حنا
عمر آن بهتر که در پای نگار آخر شود
غنی کشمیری
زند ربط ِ به هم پیوستگان را گفتگو بر هم
سخن چون در میان آید، دو لب از هم جدا گردد
غنی کشمیری
رفیق اهل غفلت هر که شد از کار میافتد
چو پایی خفت پای دیگر از رفتار میافتد
غنی کشمیری
تا بود گفتگو سخنم نا تمام بود
نازم به خامشی که سخن را تمام کرد
غنی کشمیری
گر کسی می نخرد غم مخور ای باده فروش
این متاعی است که چون کهنه شود، بیش بهاست
غنی کشمیری
در هر نماز دست به زانو چرا زند ؟
زاهد اگر ز کرده پشیمان نگشته است
غنی کشمیری