این جور دیگر است که آزار عاشقان
چندان نمیکنی که به بیداد خو کنند
شفایی اصفهانی
این جور دیگر است که آزار عاشقان
چندان نمیکنی که به بیداد خو کنند
شفایی اصفهانی
نمیدانند خوبان صید چون من دیرتسخیری
تو میدانی ولی عاشقنگهداری نمیدانی
شفایی اصفهانی
پرستاری ندارم بر سر بالین بیماری
مگر آهم از این پهلو به آن پهلو بگرداند
شفایی اصفهانی
گیرم که ساختم ز تو اغیار را جدا
با سایهای که در پیات افتاده چون کنم ؟
شفایی اصفهانی
زاهد، غرور طاعت و ما خجلت گناه
آوردهایم، تا تو پسندی کدام را…
شفایی اصفهانی
به حشرم وعدهی دیدار اگر دادی نمیرنجم
وصال چون تویی را صبر این مقدار میباید
شفایی اصفهانی
آن عشق که در پرده بماند به چه ارزد ؟
عشق است و همین لذت اظهار و دگر هیچ
شفایی اصفهانی