لیست شاعران
مجموعه اشعار عاشقانه اجتماعی

از تو نمانده تاب جدایی دگر مرا


از تو نمانده تاب جدایی دگر مرا

بهر خدا مرو به سفر یا ببر مرا

 

شرف جهان قزوینی



تا نداند کس که داری لطف پنهانی به من


تا نداند کس که داری لطف پنهانی به من

در میان خلق با من بر سر آزار باش

 

شرف جهان قزوینی



غم نیست گر به خنجر کین میکشد مرا


غم نیست گر به خنجر کین می‌کشد مرا

بهر رقیب می‌کشد، این می‌کشد مرا

 

شرف جهان قزوینی



به پیش او سخن از حال زار من مکنید


به پیش او سخن از حال زار من مکنید

بدین بهانه تکلم به یار من مکنید

 

شرف جهان قزوینی



خوش آن ساعت که پیشش حال من گویند غمخواران


خوش آن ساعت که پیشش حال من گویند غم‌خواران

نیارم طاقت و خود نیز حرفی در میان گویم

 

شرف جهان قزوینی



سرگران با غیر و با خود مهربان میخواهمت


سرگران با غیر و با خود مهربان می‌خواهمت

پیش از این با من چه سان بودی؟ چنان می‌خواهمت

 

شرف جهان قزوینی



با هر که بینمش چو بپرسم که کیست این


با هر که بینمش چو بپرسم که کیست این

گوید که این ز عهد قدیم آشنای ماست !

 

شرف جهان قزوینی



یا برآ از صحبت اغیار و با من یار باش


یا برآ از صحبت اغیار و با من یار باش

یا بکن ترک من و یک‌باره با اغیار باش

 

شرف جهان قزوینی



خوش آن زمان که شرف دل نهد به دوری تو


خوش آن زمان که «شرف» دل نهد به دوری تو

کسی دوان خبر آرد که «یار می‌آید!»

 

شرف جهان قزوینی



گفتی کجا گشودم با غیر لب به خنده


گفتی: «کجا گشودم با غیر، لب به خنده؟»

بگذار تا زبانم ای شوخ! بسته باشد

 

شرف جهان قزوینی



هر نگاهش به من سوخته دل روز وصال


هر نگاهش به من سوخته‌دل روز وصال

در شب هجر بلایی‌ست که من می‌دانم

 

شرف جهان قزوینی