روزگاری است که سودازدهی روی توام
خوابگه نیست مگر خاک سر کوی توام
به دو چشم تو که شوریدهتر از بخت من است
که به روی تو من آشفتهتر از موی توام
نقدِ هر عمر که در کیسهی پندارم بود
کمتر از هیچ برآمد به ترازوی توام
همدمی نیست که گوید سخنی پیش منت
محرمی نیست که آرد خبری سوی توام
دست مرگم نکَند میخ سراپردهی عمر
گر سعادت بزند خیمه به پهلوی توام
عاشق از تیر اجل روی نگرداند و من
لیک ترسم که بدوزد نظر از روی توام
گر بخوانی و برانی به چه خواهم برگشت
که گرم تیغ زنی بندهی بازوی توام
لاجرم خلق جهانند مرید سخنم
که ریاضتکش محراب دو ابروی توام
سعدی از پردهی عشاق چه خوش میگوید
تُرک من پرده برانداز که هندوی توام
سعدی
28 جولای 2017